-
زهیر ۳
یکشنبه 18 دی 1384 05:41
....... فرض کنیم دو آتش نشان وارد جنگلی میشوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند..آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و می روند کنار رودخانه صورت یکی شان کثیف و خاکستر آلود است و صورت آن یکی تمیز. سوال: کدامشان صورتش را می شوید؟ سوال احمقانه ای است: معلوم است آنکه صورتش کثیف است! غلط است : آنکه صورتش کثیف است به آن یکی نگاه...
-
منوی امروز سر آشپز : ابی ..با سس عشق!!
شنبه 17 دی 1384 22:35
....... یادداشت اول: امروز اولین جلسه ی این ترم از کلاسهای کالج با درس تغذیه شروع شد. ... چند دقیقه تبریکات سال نو... چندین دقیقه خاطرات استاد از تعطیلات و سفر به قاهره...! شروع درس با مبحث..شیر! - شیر هموژنیزه به علت وجود ذرات چربی شکسته شده شیر سالمی نیست و تولید آلرژی میکنه و قابل هضم نیست! -شیر خام که اصولا به...
-
یک خواب...
جمعه 16 دی 1384 05:41
...... سرت را روی سینه ام گذاشته ای و خوابیده ای.... به تو نگاه میکنم.... به صورتت که در غبار خواب معصوم تر شده است.به چشمانت که بسته اند و کمی هم تکان می خورند. صدای نفست را می شنوم چقدر آرام نفس میکشی..مثل نسیمی که از میان شاخه های درختان می گذرد.. بی آنکه شاخه ها تکان بخورند .. به دستهایت نگاه میکنم با آن رگهای آبی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دی 1384 17:03
..... برای کسی که کم خوب نیست.. گاه آرزو میکنم ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم تا دستهایت را گرم کند اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد.. پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند روزت را غرقه ی نور کند یخ پیرامونت را آب کند... ... ........... و برای کسی که زیاد ..برایش کم است... گاه آرزو میکنم زورقی...
-
سنگینی خوشایند تنبیه! یا سبکی تحمل نا پذیر تشویق!
چهارشنبه 14 دی 1384 02:45
..... زنگ تعطیلی مدرسه را که میشنوم.. مداد رنگی ها را مشت میکنم و توی کیفم می ریزم..و دفتر سیمی نقاشی را که روی آن یک گلابی بزرگ سبز کال کشیده ام همان طور تا شده.. توی کیف میگذارم و بدو از کلاس بیرون میزنم... نمیدانم چند وقت است که در حیاط برای خودم میچرخم و منتظر مادرم هستم که هنوز دنبالم نیامده است.. خانمی از دور به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دی 1384 23:43
....... احساس بطالت از کمرکش هفته آغاز میشود... از سهشنبهها... سهشنبه نه مژده شروع دارد نه نشاط پایان... نه سهمی از ابتدا، نه دانگی از انتها...... نه راهیست سر بالا که به امید رسیدن به قلّهیی بتوان نفسزنان و کوفته پیمودش.. نه سرازیر است که شادی ترک قلّه را با شوق رسیدن به خانه و زمین گذاشتن ِ کوله و کندن...
-
عشق از پشت پنجره..
شنبه 10 دی 1384 06:07
..... ....................................................... نه..نه ! فکر نکنین خبری شده!! :) هر کی این آهنگ و گوش میده هیچ اشکالی نداره به خودش بگیره !! سال نو مبارک! دوستتون دارم.
-
وقتی که من عاشق میشم...
جمعه 9 دی 1384 02:45
..... و من با او آشنا ام..همیشه آمدنش را میفهمم... آن حس دلپذیر خنک که از پشت گردنم رد میشود.. دستهایم که بی حسند اما داغ..و برق چشمهایم وقتی در آینه نگاه میکنم... وقتی میآید ..نفسهایم کوتاه تر اما عمیقتر میشوند.. وقتی میاید..دیر به دیر گرسنه میشوم..دوست دارم راه بروم..بیرون.. فضای باز... منظره ..درخت..آدمها را...
-
خاطره سازی.. نه خاطره بازی !
سهشنبه 6 دی 1384 19:34
..... با یک دوست در یک کافه ی نسبتا شلوغ پشت یک میز دو نفره نشسته ام و صحبت میکنم.... .... آن روزها.. که من دانشجو بودم ..در دانشگاه ما... آن وقت که در مطب خیابان.... او را میشناسم ..سالها پیش وقتی... این کتاب را خیلی وقت پیش خوانده ام... این شعر را سالها پیش حفظ کرده ام... این جمله را آن وقتها... با دوستانم آن موقع...
-
آدمها روی پل
سهشنبه 6 دی 1384 02:17
..... هر دو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده . چنین اطمینانی زیباست ، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان میبر د ند هرگز چیزی میان آنها نبوده. اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی که آن دو میتوانسته ا ند از سالها پیش از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟ دوست داشتم...
-
کریسمستون مبارک!
یکشنبه 4 دی 1384 20:54
..... بین من و بابا نوئل یه رازه.. به هیچ کس هم قرار نیست بگیم... ........................................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دی 1384 19:14
...... اتفاق عجیبی افتاده.. یک همزمانی خیلی جالب! یکی از دوستام که از آرشیو وبلاگ من نوشته ای رو یاد آوری کرده بود باعث شد که امروز خودم یه سری به آرشیوم بزنم... چیز جالبی دیدم و اون هم اینه آرشیو .. می بینی؟..روز ۱۷ خرداد.. و روز ۲ دی.. من چطور تونستم یک احساس رو دوبار .. عینا و کاملا مشابه تجربه کنم؟ ... همون شعر......
-
در شب سرد زمستانی...
جمعه 2 دی 1384 02:42
....... افروخته یک به یک سه چوبه ی کبریت در ظلمت شب... نخستین برای دیدن تمامی رخسارت... دومین برای دیدن چشمانت.. سومین برای دیدن دهانت.. و تاریکی کامل تا آن همه را به یاد آرم در آن حال که به آغوشت می فشارم....... ژاک پره ور / شاملو .......................................
-
شب یلدا
سهشنبه 29 آذر 1384 18:44
..... ........................................
-
ریشه های من
یکشنبه 27 آذر 1384 06:50
..... امروز لا به لای کاغذهایی که با خودم از گذشته ها آوردم داشتم دنبال یک شعر می گشتم ..دو کاغذ پاره ی قدیمی پیدا کردم که به اصطلاح ؛چرک نویس؛ بودند..پر از خط خطی و غلط املایی...خوندم و خندیدم... خوندم و خندیدم.!! اون دو نوشته دو تا از انشا های من بودند در سالهای دور ..دوران راهنمایی...حالا اینجا چکار میکردند..و چطور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذر 1384 04:57
..... From my window Last night from my dreams window I saw a little bird sitting in snow she was crying but no one knows cause her tear drops became flake of snow she had no where to go she had no one to know in her heart it was full of sigh and sorrow last night I saw a little bird..left in snow Morning when sun...
-
زهیر ۲
پنجشنبه 24 آذر 1384 22:32
..... ..... ناگهان متوجه شدم که مطلقا تنهایم! بعد از روز شلوغی مثل آن روز چیزی بهتر از قدم زدن در کوچه و پس کوچه های این شهر قدیمی نیست..تا بی آنکه لازم باشد با کسی حرف بزنم..فقط زیبایی اطرافم را تماشا کنم.اما احساسی که الان ظاهر شده احساس تنهایی رنج آوری است ..مضطربم! کسی را ندارم تا در این شهر و خیابان با او سهیم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آذر 1384 03:01
..... A man and his head this is the story of a man a man who one day lost his head he had put it some where or had left it on a bed he couldn't remember he couldn't remember even its face he couldn't remember even its size he just remembered a ball which was on his body and made him tall now listen this is the story...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذر 1384 01:49
.... Last night from my dream's window I saw a little bird sitting in snow She is crying but no one knows She has no where to go She has no one to know In her heart it is sigh and sorrow She is crying but no one knows Her tears turn to flakes of snow Morning When sun closed my dream's window I wondered the bird Was me...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذر 1384 18:52
..... من عصرها را دوست دارم ... با آن آسمان آبی بنفش قبل از غروبش.. که اگر تنها باشی دلت کمی می گیرد.. با آن چای گرم بعد از خستگی یه روز کارش.. من عصرها را دوست دارم .. ..........................
-
زهیر ۱
یکشنبه 20 آذر 1384 05:44
..... امروز در ایستگاه قطار بودم و پی بردم که فاصله ی ریلهای قطار ۵/۱۴۳ سانتیمتر است. چرا فاصله شان اینقدر عجیب است؟ در آغاز وقتی اولین واگن های قطار را می ساختند از همان معیارهایی استفاده کردند که در ساخت کالسکه به کار میرفت. چرا فاصله ی چرخهای کالسکه اینقدر بود؟ چون خیابانهای قدیم مطابق با این فاصله ساخته شده بود ....
-
بهشت تو کجاست؟
چهارشنبه 16 آذر 1384 06:27
..... بهشت من کجاست؟ بهشت ..میز بزرگ پر از غذاهای خوشمزه است ..برای من اگر گرسنه باشم و غذایم را از آسمان با هواپیما بفرستند .. بهشت...یک حمام داغ است با شیشه های بخار گرفته و بوی صابون معطر.. و حوله ی سفید تمیز .. برای من اگر آخرین بار تنم را زیر باران شسته باشم.. بهشت...آن خانه ی ویلایی کنار دریاست که عکسش را روی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذر 1384 04:49
....... در تقاطع خیابانهای Church و wellesley یکی دو بلوک بالاتر و پایین تر محله ای است با پرچم رنگین کمان. وارد کافی شاپ ها و رستورانها که میشوی همجنسگرا هارا میبینی که دو به دو کنار هم ..روبه روی هم نشسته اند و گپ میزنند..در این محله پارکی است .. دور این پارک ستونهای سنگی است که به دنبال هم به شکل نیم دایره ای...
-
آغاز ماه دوم از سال دوم
شنبه 12 آذر 1384 03:26
...... در آغاز ماه دوم از سال دوم..میخواهم چیزی بنویسم اما نه از جنس دلتنگی..نه اینکه بگویم هنوز حیاط کوچک خانه ی مادر بزرگم را خواب می بینم..نه اینکه بگویم دلم برای نشستن در تریای موزه ی هنرهای معاصر چقدر تنگ شده ..نه اینکه از سه راه جمهوری ..پل سید خندان و خیابان شریعتی ...خیابان گیشا و امیر آباد ..کوچه پس کوچه های...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذر 1384 19:19
..... در راه دیروز به فردا زیر درختی فرود می آیم در سایه اش برای لحظه یی کوتاه از زندگیم اندیشه کنان به راه خویش اندیشه کنان به مقصد خویش اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام اندیشه کنان به تمامی آنچه در حاشیه راه رسته است: آنچه شایسته ی تحسین است نه بایسته ی تاراج شدن آنچه شایسته ی عشق ورزیدن است نه بایسته ی کج...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذر 1384 19:58
..... ............................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذر 1384 02:50
سمفونی روز هفتم در چهار موومان.... ...... ...پس خدا آدم را بصورت خود آفرید.او را بصورت خدا آفرید.ایشانرا نر و ماده آفرید و در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود فارغ گشت و در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود آرامی گرفت. {عهد عتیق/ سفر پیدایش} روز اول: مردی که روی نیمکت نشسته بود و به نتهایی که روی ورق کاغذ نوشته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذر 1384 05:30
..... - خداحافظ - خداحافظ من می مانم و تو می روی... مسافر.. بار سبک تر را با خودش می برد و آنچه از سنگین ها و نبردنی هاست..سهم آن کسی است که می ماند..چه یک چمدان باشد ..چه بار سنگین تنهایی. - خداحافظ - خداحافظ تو می روی و من می مانم.. من در مسیر بازگشت از خیابانهای آشنا می گذرم ..به خانه ای می رسم که روی دیوار اطاقش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبان 1384 20:10
...... با یه شکلات شروع شد. من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم. من بچه بودم...اونم بچه بود. سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد. دید که منو میشناسه.خندیدم. گفت: دوستیم؟ گفتم: دوست دوست.. گفت: تا کجا؟ گفتم: دوستی که تا نداره! گفت :تا مرگ! خندیدم و گفتم: تا نداره!! گفت: باشه! تا پس از مرگ! گفتم: نه! تا...
-
جستجو
سهشنبه 24 آبان 1384 04:49
..... می گردم ..می پویم گم شده ام را می جویم.. ............................................ چه عصرهایی که سه چهار نفری دور هم می نشستیم و با بحثهای فلسفی مون بیشتر مشکلات دنیا رو حل می کردیم..معمولا سر صحبت با موضوع آخرین کتابی که خوندیم یا فیلمی که دیدیم باز میشد.. گاهی وقتها هم سر حرف رو اونی باز میکرد که دیروزش...