روز ششم..

زن در درگاه ایستاده است.به طرف مرد می رود..خود را در آغوش مرد می اندازد ومرد را در آغوش می کشد...

مرد با خود تکرار میکند: زن همیشه بوده است.. زن همیشه با من بوده است..زن همیشه در من بوده است...   

و از درونش نوای موسیقی برمی خیزد..

و زن چشمهایش را می بندد و زیباترین آمیختگی رنگ و نور را با سر انگشتانش نقش میزند...