پایان آفرینش.

.....و او در راه تقدیر خویش به درختی رسید.زیر آن نشست..دید که در جهان آفرینش از هر چیز به دو جنس است..

یکی بذری میگذارد و دیگری می پروراند...یکی بی حد وا می گذارد و دیگری بی حد در بر می گیرد....

و به تفکر پرداخت....

ناگاه روشنی وجودش را بر گرفت..از جای برخاست و گفت: پروردگارا! میخواهم چون تو باشم.. نه نری و نه ماده ای! ...

.........که هم نری و هم ماده ای!