.....

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو.. جز سخن گنج مگو...
و از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم .. عشق مرا دید و بگفت
آمدم! نعره مزن ! جامه مدر ! هیچ مگو

گفتم ای عشق! من از چیز دگر می ترسم!
گفت آن چیز دگر.. نیست دگر ! هیچ مگو

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی ! جز که به سر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است؟
 گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست؟بگو ! زیر و زبر خواهم شد..
گفت می باش چنین زیر و زبر ! هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال !
خیز از این خانه برو ! رخت ببر ! هیچ مگو


مولانا

.........................................................................

هیچ مگو...هیچ مگو ...هیچ مگو..