......




....
چند روز پیش

در حیاط بزرگ یک زندگی
باغبانی
که دستهایش برگهای بزرگ سبز ی بود
و رشته های  ابریشم داشت لا به لای موهایش..

با کلامش گلدان گلدان بنفشه کاشت در باغچه ی کوچک من
و من که از درختچه های شمشاد م برایش گفتم.. نگفت که چون گل ندارند بکنَدشان زود!
گفت با آن ها دور تا دور پرچینی سبز بساز و بگو : هان !  این باغچه ی من است!
و گفت خاک را چند مُشتی تازه کن هر سال .. و آب بده  اگر فصل ِ خشک آمد.. با اشک حتی ! اما  شور نباشد زیاد.
و آن باغبان
که نگاهش به رنگ خورشید بود
گفت به من
که باغچه مترسک نمیخواهد.. پرنده ها سهم خود را ..بگذار که بردارند ...
.....
باغچه ی من امروز چند مشتی خاکِ تازه دارد..
و البته گلهای بنفشه ی زرد...


..........................................................

لی لی جان ممنونم.